در این زمانه فقر و غنا ، درد و بلا
آه را باید جست ، عیش را باید شست
دیدگان را آبیاری کرد ز اشک
پاهاشان عریان است
تیغ های حسرت کاشته ایم در هر جا
تا به کی آرمیدن و خفتن در لاک خیال
بسته پیوندی عمیق با کاستی
آری آدمیّت گم شده است
حمد ثنایت را چگونه سرآغازی شایسته است ،
مولای
دوستی و راستی چه زمانی خواهی آمد تا چشمان آهوی روح خسته از گریستنمان دیگر نگرید،تا لبان ماهی قرمزبی قرار تنگ بلوری احساسمان دیگر دوری وصال دریا را به خود نبیند .شمع فروزنده عالم ،پروانه دلم خود راهرلحظه بر قفس تن می زند تا شاید راه گریزی برای پیوستن به معشوق را بیابد .ای صاحب عصر زمان نمی دانم آیا باز هم تاب تحمل این ثانیه های سخت و سنگین را دارم؟می دانم که قصور کرده ام ،کاستی داشته ام ولی این روح خسته از تحمل فشار معصیت را با گوشه ی چشمی از بند تن رها و به خدمت خویش در آور و چه چیز شیرینتر و ملیحتر از این برای منی که رانده از همه جاست .
یک نظرنگاهت را نیاز داشتم ،
چشمانی همچون دو قطره از مهر
نوازش گونه هایت را محتاج بودم ،
گونه های همانند گلبرک
عطر گیسوانت را می خواستم ،
ظرافتش را هیچ کجا ندیده بودم
غرق در طنین نوایت می شوم ،
آوایت مرا مدهوش می سازد . سوار بر امواج صدایت به دوردست ها می روم .
هرم گرمای خواستنت را با لطافت خود جذب می کنم
پاسخش را با جوی های کوچکی بر رخم پاسخ می گویم.
آتش نگاهت را دوست دارم زیرا پروانه دلم آنرا دوست دارد
ظریف انگشتان کودک احساسم تو را با تمام