بیرون گود نشسته ای
و فرمان میرانی
بیهوده سخن مگوی
غم پیروز است
لبخند ظریف چو شیشه بود
بشکست ، فرو ریخت ، از هم پاشید
غم با غرور بر دور گود قدم بر می داشت
مشتها گره کرده فریاد ، که من پیروزم
و غم با رود خروشان خود
دشت سبز لبخند را پیمائید .
مأمنم گرو من است ، آرزویم خوابیدن
روزی از من پرسیدند که چرا اینگونه
در جوابش گفتم دست من نیست دگر
فکر من مسموم است
غرق در امواج جدایی ها ، شکایت ها
اگر سیری به هامون خیالم داشتی
آدرسی دارم ، سرکی بر آن بزنی بد نیست
بنویس؛
خیابان خزان
کوچه تنهایی
و پلاکش یک قطره اشک
صاحب خانه آن یک خسته فرتوت ز راه که نامش هست دلم .
در این زمانه فقر و غنا ، درد و بلا
آه را باید جست ، عیش را باید شست
دیدگان را آبیاری کرد ز اشک
پاهاشان عریان است
تیغ های حسرت کاشته ایم در هر جا
تا به کی آرمیدن و خفتن در لاک خیال
بسته پیوندی عمیق با کاستی
آری آدمیّت گم شده است
یک نظرنگاهت را نیاز داشتم ،
چشمانی همچون دو قطره از مهر
نوازش گونه هایت را محتاج بودم ،
گونه های همانند گلبرک
عطر گیسوانت را می خواستم ،
ظرافتش را هیچ کجا ندیده بودم
غرق در طنین نوایت می شوم ،
آوایت مرا مدهوش می سازد . سوار بر امواج صدایت به دوردست ها می روم .
هرم گرمای خواستنت را با لطافت خود جذب می کنم
پاسخش را با جوی های کوچکی بر رخم پاسخ می گویم.
آتش نگاهت را دوست دارم زیرا پروانه دلم آنرا دوست دارد
ظریف انگشتان کودک احساسم تو را با تمام